تُ ...

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آخرین روز تابستان داره تموم میشه و پاییز -پاییز متفاوت با یک تغییر ناخواسته ی بزرگ و ناخوشایند!- داره میرسه از راه .

همینجوری دقیقه به دقیقه دارم بزرگ و بزرگ تر میشم و بیزارم از این بزرگ شدن ! دو ماه و بیست و هشت روز دیگه ، هیفده سالم میشه . هیفده سال ناقابل . همینجوری دارم بزرگ و بزرگ تر میشم بدون اینکه احساس رضایت کنم . بدون اینکه توجه کنم به این مسئله ی بزرگ! ، که دیگه ی دیگه این روزا حتی یک ثانیه ش هم بر نمیگرده .

 

خدا رو گم کردم این روزا . و این بده . فوق العاده بد ! و نمیدونم که دقیقا باید کجای زندگیم پیداش کنم . کجای قلبم ... این خیلی بده !

 

روز به روز دارم واقع بین تر میشم ! (:

نمیگم این اتفاق تقصیر اونا بوده همش ! تقصیر من هم بوده . ولی 99% ش تقصیر اونا بود خب ! :(

[گناه داشتم !]

 

اومدی تا بره فصل دیوونگی ! شدی آرامش کل این زندگی ... :)

 

فردا اولین روز پاییزه . و شاید این پاییز ، غمگین ترین پاییز این هیفده سال باشه !...

ولی ، مگه نه این که پاییز کلا دلگیره ؟! (:

یکم دلگیریش بیشتر ، چه عیبی داره ! (:

 

 

امسال سال متفاوتیه ! بدتر و بهترش رو خدا میدونه فقط قطعا . :)
دانشم در همین حده که میدونم متفاوته !

 

شایدم "اومدی تا برگرده فصل دیوونگی:))"

 

امسال محرم شاید آدم شدم ! (:

هر سال میگم ولی خب ... -_-

 

 

 

پآییز عزیز و متفاوت !

سلآمـ (:

  • بنفشک :)
  • ۰
  • ۰

چه عاشقانه نیستی .

بی تفاوت ترین هم که باشی ،

باز کسی در انتهایی ترین نقطه ی قلبت فریاد "من بی تو پریشان و ..." سر می دهد ...

 

 

کودک بیچاره ای شده ام که باید هزار بار جریمه بنویسد از نبودنت ..

هزار بار بنویسد تا باورش بشود ؛

و بعد هق هق بزند زیر گریه ،

تا تمـــــــــــام نوشته هایش جوهر پس دهند و باورهایش فرو ریزد و دوباره از سر بنویسد "چه بیکران ندارمت ..." .

 

 

- آیا از بدی دیدن خسته شده اید ؟
- آیا از تنهایی تان رنج می برید ؟
- آیا از خود و زندگی مسخره تان خسته اید ؟

ما به شما "بد بودن" را پیشنهاد می کنیم . :|

مرام بد بودن را پیش بگیرید ، خواهید دید زندگی به طور شگفت انگیزی "قابل تحمل" تر می شود ! -_-

[به جان دیوار:|]

;|

  • بنفشک :)
  • ۰
  • ۰

بابا لنگ دراز .

بابا لنگ دراز ِجودی ابوت های دیگر ، پر از لبخند و مهربانی ست . پر از بودن های همیشگی . پر از دست های گرم و نزدیک ...

بابا لنگ دراز ِمن با نبودنش ، دارد جانم را می گیرد .

 

 

 

+ آگهی گمشده ها : یک عدد بابا لنگ دراز ِجودی ابوتش گم شده است ! از یابنده تقاضا می شود اشک های هر شبه ام را به گوشش برساند :) .

  • بنفشک :)
  • ۰
  • ۰

ده سال دیگر .

و اگر به من یادآوری نمی کردی که "ده سال دیگر که بیست و هفت ساله می شوی چه ؟!" ، جزو محالات بود که به ذهن خودم برسد که "ده سال دیگر که بیست و هفت ساله می شوم چه ؟!" . به ذهنم می رسید که ده سال دیگر چه ؟! ولی هیچوقت به ذهنم نمیرسید که ده سال دیگر که بیست و هفت ساله می شوم چه ؟!...

 

 

و کاش یادآوری هم می کردی که هنوز شآنزده سال دارم و به هفده نرسیدم هنوز :)

 

+ احساس ِ پیری ؟!
- نه ممنون .

:)

  • بنفشک :)